جدول جو
جدول جو

معنی تازه نخل - جستجوی لغت در جدول جو

تازه نخل
(زَ / زِ نَ)
نخل تازه. خرمابن جوان و سرسبز. نخل نورسته و باطراوت. خرمابن شاداب و بارور:
ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده دل چه آری یاد؟
خاقانی.
، مجازاً بمعنی محبوب نیز آمده است:
تازه نخل گهری را بمن آرید و مرا
بهره ای زآن گهری نخل ببر بازدهید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تازه نخل
خرما بن تازه نو کویک نخل تازه خرما بن جوان و سر سبز نخل نو رسته و با طراوت خرما بن شاداب و بارور، محبوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازه نفس
تصویر تازه نفس
کسی که تازه به کاری مشغول شده و هنوز خسته نشده است، تازه دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه نهال
تصویر تازه نهال
نهال تازه، درخت نورسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه رخ
تصویر تازه رخ
تازه رخسار، تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه خط
تصویر تازه خط
پسری که تازه بر روی لبش مو روییده باشد، نوخط
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ خَطط / خَ)
آنکه ریش و سبلت وی بتازگی دمیده باشد. (ناظم الاطباء). نوخط. که تازه از رخسارش خط برآمده باشد. آنکه بتازگی خط او دمیده باشد. آنکه موی تازه بر رخسارش دمیده باشد:
با لب تازه خطش چند سیاهی بزند
چهرۀ آب خضر را بزمین می مالم.
صائب (از آنندراج).
دارد ز انفعال رخ تازه خط او
در پیرهن ز جوهر خود خانه آینه.
صائب (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ دِ)
آنکه دارای دل جوان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رُ)
روی گشاده. خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی. خوشروی:
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.
فردوسی.
بدو گفت بهرام تیره شبان
که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟
فردوسی.
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ گُ)
گل تازه. گل نوشکفته:
از تازه گل لاله که در باغ بخندد
در باغ نکوتر نگری چشم شود آل.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 219).
جامه ای بفکن و برگرد بپیرامن جوی
هر کجا تازه گلی یابی از مهر ببوی.
منوچهری.
فتنه شدن بر گیاه خشک نه مردی است
خاصه بوقتی که تازه گل ببر آید.
خاقانی.
رخی چون تازه گلهای دلاویز
گلاب از شرم آن گلها عرق ریز.
نظامی.
، مجازاً محبوب و معشوق را گویند:
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
زآن پیش که بگذارد گلزار، نگه دارش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ یِ نُ)
تابه ای که برآن نقلها را بو دهند مثل پسته و بادام:
از آن لب بود تاب و تب حاصلم
بود تابۀ نقل، نقلش دلم.
میرزا وحید (درتعریف قناد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ نَ فَ)
تازه دم. کسی که تازه وارد کاری شده و هنوزخسته نشده است. (فرهنگ نظام) : لشکری بزرگ و تازه نفس بمیدان فرستادند. اسبانی تازه نفس. قشونی تازه نفس
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ نَ)
نهال تازه. نهال نورسته. تازه گیاه، مجازاً، مطلق نورسته و جوان، تازه بدوران رسیده را نیزگفته اند: و چون تو مرا بتازه نهال دولت مغول دعوت کنی از کیاست دور باشد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازه گل
تصویر تازه گل
گل تازه گل نو شکفته، محبوب نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه دل
تصویر تازه دل
آنکه دارای دل جوان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه خط
تصویر تازه خط
تازه بروت رتک آنکه ریش و سبلت وی بتازگی دمیده باشد نو خط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه سخن
تصویر تازه سخن
تازه گوی نو پرداز، خوش سخن نیکو گفتار، سخن تازه لام خوش و بدیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه نفس
تصویر تازه نفس
تازه دم کسی که تازه وارد کاری شده و هنوز خسته نشده استتازه دم: (لشکری که تازه نفس بمیدان فرستادند)
فرهنگ لغت هوشیار
نهال تازه نهال نو رسته تازه گیاه، مطلق نو رسته و جوان، تازه بدوران رسیده. یا تازه نهال بهاری. محبوب نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه خط
تصویر تازه خط
((~. خَ))
پسری که تازه پشت لبش مو روییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازه نفس
تصویر تازه نفس
((~. نَ فَ))
کسی که تازه به کاری پرداخته و هنوز خسته نشده است
فرهنگ فارسی معین